تن آهنین و نفس گرم و دل رمیده خوش است


سپند مضطرب و مجمر آرمیده خوش است

صدف پر از گهر و ابر قطره بار نکوست


عذار یار عرقناک و می چکیده خوش است

سکون ز مرکز و گردش بجاست از پرگار


پیاله در حرکت، صحبت آرمیده خوش است

به پای قافله نتوان شدن فلک پرواز


سفر چو عیسی ازین خاکدان جریده خوش است

شکستنی است کلیدی که بستگی آرد


زبان کز او نگشاید دلی، بریده خوش است

تمام سوز نگشت از شتاب، پروانه


سفر در آتش سوزان عنان کشیده خوش است

کمان به گوشه ابرو بلند می گوید


که راست خانگی از مدم خمیده خوش است

عطا و منع مساوی است با رضامندی


درین ریاض گل چیده و نچیده خوش است

چه عمر پوچ به گفتار می کنی صائب؟


سخن که نیست در او مغز، ناشنیده خوش است